DOCTYPE HTML PUBLIC "-//W3C//DTD HTML 4.0 Transitional//EN"> مكتب‌های ادبی -->

مكتب‌های ادبی

[ [ تماس با من ]


 



موسيقي متن فيلم سه رنگ



وبلاگ‌هاي ديگر من
كلاس قصه‌نويسان
ضرب‌المثل‌هاي كرموني

[]

 


[]


 

Monday, November 29, 2004

â?? رئالیسم

پس از سقوط امپراطوری ناپلئون ، بعضی از نویسندگان می‌خواستند كاری كنند تا بتوانند نظام اجتماعی را تغییر دهند. اغلب آنها رمانتیك بودند ولی فرق آنها با رمانتیك‌های احساساتی این بود كه « فرد » را بر « جمع » ترجیح نمی‌دادند . برعكس همه‌ی آنها یا سوسیالیست و یا متمایل به سوسیالیست بودند و عقیده داشتند كه همه‌ی بی‌نظمی‌های اجتماعی به این دلیل به وجود آمده و می‌آید كه اقلیت كوچكی از افراد جامعه كل ثروت كشور را در دست گرفته و به بقیه ی افراد اجحاف می‌كنند . می‌گفتند در یك جامعه‌ی سالم ، وظیفه‌ی دولت این‌است كه تساوی مالكیت و ثروت را حفظ كند . اما به دلیلی رمانتیك بودن این شعار و هدف را نه از نقطه نظر علمی و عملی ، بلكه از روی تخیلات خود بنیاد نهند . ولی تحقیق درباره‌ی مسائل زندگی و داوری درباره‌ی آن و آشنایی با طرز تفكر آزاد باعث میشد تا دیگر دنیا را از پشت پرده‌ی اوهام و تخیلات تماشا نكنند بلكه می‌بایست واقعیات زندگی را ، مربوط به هر طبقه و هر صنف از مردم هر محیطی كه باشد تشریح و بیان نمایند و همین آنها را از رمانتیك بودن دور و به رئالیسم نزدیك می كرد .
در همین اوان بالزاك با نوشتن « كمدی انسانی » قدم تازه‌ای در عالم ادب برداشت و با آنكه قصد تشكیل مكتبی را نداشت و تئوری نویس نبود ، پیشوای مسلم نویسندگان رئالیسم شد . او به جای اینكه خود را تسلیم تخیل و حسرت سازد و دچار بیماری قرن شود و برای انصراف از فكر محیط خویش دست به دامن گذشتگان شود و به قرون وسطی پناه ببرد ، اجتماع خود را با همه‌ی مشخصات و اسرارش و با همه‌ی صفات و عادات و نیكی و بدی‌هایی كه در آن بود در آثار خود نشان داد . انچه را كه رمانتیك‌ها تا آن‌زمان از آن غافل بودند . در یك كلام او تاثیر و نفوذ پول را در جامعه‌ بیان كرد .
او در مقدمه‌ی « صحنه‌هایی از زندگی خصوصی » – 1840 - تذكر داد كه در نوشته‌های رمانتیك « همه‌ی تركیبات ممكن تمام شده و همه‌ی اشكال آن كهنه و فرسوده گردیده است و آنچه كه آنها تا امروز گفته‌اند دیگر به كار نمی‌آید »و نشان داد كه رمان نویس در این دوره « باید جامعه خود را تشریح كند … بشر مولود اجتماع خویش است و همان تاثیری را كه آب و هوای گوناگون در جانوران به جا می‌گذارد ، روی انسان‌های مختلف نیز می‌گذارد و چون بشر به سادگی جانوران نیست و دارای عقل و هوش است ، این تاثیرات در او عمیق‌تر و پیچیده تر است … نویسنده نقاشی است كه چهره‌ی روح افراد جوانع گوناگون و طبقات مختلف این جامعه را ترسیم می‌كند »
و در جایی دیگر می‌گوید « زندگی عبارت است از توده‌ای حوادث و مسائل كوچك كه رمان نویس باید آنها را تا حد لزوم ( ایده‌آل ) بزرگ كند و از میان این حوادث ، آنچه را كه می‌تواند عناصر داستان او باشد ، انتخاب نماید و باید قهرمان‌هایی برای داستان خود بر‌گزیند ، تا بتوانند ، نمونه هایی برای نظایر خود باشند . »
بالزاك « حقیقت در طبیعت » را از « حقیقت در ادبیات » جدا كرد و معتقد بود اولی گاهی آن‌چنان تكان‌دهنده و خشن است كه نه می‌توان و نه باید كه آن را در یك اثر ادبی به كار برد ، نویسنده باید برای آفریدن « تیپ » دلخواه خویش حقیقت را از چند نمونه‌ی واقعی و زنده بگیرد و با ذوق و هنری كه دارد آنها را در هم‌آمیزد و كمال مطلوب خود را بسازد ./
رئالیسم به عنوان یك مكتب ادبی ، پیش از هر جای دیگر ، در فرانسه به میان آمد . اما پایه‌گذاران این مكتب نویسندگان بزرگی كه امروزه ما می‌شناسیم نبودند . بلكه نویسنده‌های متوسطی بودند كه چندان شهرتی ندارند . این نویسندگان عبارتند از :‌شانفلوری champfleury و مورژه murger و دورانتی duranty.
نام رئالیسم و قواعد آن را برای اولین بار شانفلوری در نخستین نوشته های خود در تاریخ 1843 به میان آورد و نوشت : عنوان رئالیست به من نسبت داده می‌شود ، همان‌طوری كه عنوان رمانتیك را به نویسندگان و شاعران سال 1830 اطلاق می كنند برای چه ؟ برای اینكه من داد می‌زنم : دانستن برای توانستن ! این است عقیده‌ی من .توانایی بیان اداب و اخلاق و عقاید و قیافه‌ی اجتماعی كه در آن زندگی می‌كنیم . خلاصه ف ایجاد هنری زنده ! این‌ است هدف من … مكتب‌ها را دوست ندارم . قرار داد‌های قبلی را دوست ندارم ، برای من مشكل است تا خود را در چاردیواری كلیسای رمانتیسم محبوس كنم . من در هنر چیزی به جز صمیمیت نمی‌شناسم … »
شانفلوری در سال 1852 اصول و عقاید خود را به صورت قطعی‌تری بیان كرد و گفت : رمان‌نویس باید قبلا وضع خارجی افراد را مطالعه كند ، چیز های متعددی از آنها بپرسد و به جواب‌هایشان توجه كند . در عادت‌هایشان دقیق شود . از همسایه‌هایشان تحقیق كند و سپس همه‌ی این اسناد و مدارك را با سلیقه و روش خویش خلاصه كند و در نوشتن مورد استفاده قرار دهد . بدین ترتیب كار نویسنده به صورت نوعی تندنویسی و عكس‌برداری از جهات مختلف در می‌آید و هر گونه تخیل و تفنن از میان می‌رود .
او به همراه دوست و پیرو خود دورانتی كه مجله‌ای به نام رئالیسم منتشر می‌ساخت حملات شدیدی به رمانتیك ها می كردند مثلا ، ویكتورهوگو را غول ، موسه را سایه‌ی دون‌ژوان و گوته را پیرمرد خسته از ساده‌لوحی می‌نامیدند و می‌گفتند « شاعران پست‌ترین دلقك‌های روی زمین هستند » این نویسندگان با توجه به همه‌ی قواعد و قوانینی كه برای مكتب رئالیسم وضع كردند ، رمانهایی كه نوشتند هیچ‌كدام ارزش و اعتباری پیدا نكرد . ولی وجود هر دو در رشد و پیشرفت نهضت ادبی آن عصر تاثیر زیادی داشت و مسلما بی وجود آنها ، نهضت رئالیستی چنان شدت و حدتی نمی‌یافت و به آن سرعت به حد كمال نمی‌رسید .

ویژگی‌های رئالیسم

1- : رئالیسم و برون‌گرایی
الف :هدف اصلی رئالیسم كشف و بیان واقعیت هاست . چیزی كه رمانتیسم یا توجهی به آن نداشت و یا آن را مسخ می‌كرد . رئالیسم در دوران سلطه‌ی علم و فلسفه‌ی اثباتی شناخته و پا به عرصه گذاشت و اعلام كرد كه رمان نمی تواند وجود خود را توجیه كند ، مگر با كنار گذاشتن وهم و خیال و توسب به مشاهده . فلوبر می گوید . « رمان باید همان روش علم را برای خود برگزیند » تن می‌گوید « امروز از رمان تا انتقاد و ار انتقاد تا رمان فاصله‌ی زیادی نیست . هر دو تحقیق و مطالعه‌ای در مورد انسان هستند ». همه‌ی آن‌چیز‌هایی كه در رمانتیسم ، چیز‌های غیر واقعی را جایگزین واقعیت می‌كرد ( از قبیل ماوراالطبیعه ، فانتزی ، رویا ، افسانه ، جهان فرشتگان ، جادو و اشباح ) حق ورود به قلمرو رئالیسم را ندارند
ب: توجه به سرزمین‌های دیگر و به زمان‌های دیگر (‌سفر در مكان و سفر در زمان ) كه از مشخصات رمانتیسم بود ، هیچكدام از ادبیات رئالیستی خذف نشده‌اند و اما جای خیال‌بافی درباره سرزمین‌های دوردست را سفر واقعی و مشاهده‌ی آن سرزمین‌ها گرفته است و طبعا چون سفر در داخل هر كشور آسان‌تر از سفر به كشور‌های دور دست است ، رمان‌های نویسندگان رئالیست بیشتر شرح و تحلیل شهر‌ها و محله‌های سرزمین خودشان را در بر می‌گیرد
پ : رمان نویس رئالیست تاریخ را زمینه‌ای برای آگاهی‌های دقیق تلقی می‌كند ، نه سرچشمه‌ای برای خیال‌بافی. ازاینرو گذشته‌ای كه كه در آثار رئالیستی مطرح می‌شود بیشتر گذشته‌ی نزدیك جامعه‌ای است كه خود نویسنده متعلق به آن است .
گی دو موپاسان رئالیسم را این‌طور تعریف می‌نماید : كشف و ارائه آنچه انسان معاصر واقعا هست . نبوغ نویسنده رئالیست در خیالبافی و آفریدن نیست ، بلكه در مشاهده و دیدن است .

فرق رمانتیسم با رئالیسم

نمی‌توان رمانتیسم و رئالیسم را به عنوان دو مكتب « واقعی » و « غیرواقعی » در برابر هم قرار داد . رمانتیسم جهان محسوس را كشف كرده ‌است و در واقع ، سرآغازی برای رئالیسم است . اما رمانتیسم وقتی‌كه واقعیت را در بر می‌گیرد ، با شتاب وبا ذهنیت به آن می‌پردازد . رئالیسم طرفدار تشریح جزئیات است . بالزاك در این مورد می گوید « تنها شرح جزئیات می‌تواند به آثاری كه با بی‌دقتی « رمان » خوانده شده‌اند ، ارزش لازم را بدهد » . هدف رئالیسم و علوم دوره‌ی آن ، شناختن دنیا برای تغییر دادن آن است و برای رسیدن به این هدف به هیچ‌وجه خیالبافی و پناه بردن به عالم رویا جایز نیست .
ادبیات رئالیستی موضوع خود را جامعه‌ی معاصر و ساخت مسائل آن قرار می‌دهد . یعنی چینی جامعه ای وجود دارد و اثر ادبی را ملزم می‌سازد كه به بیان و تحلیل آن بپردازد . ادبیات رمانتیك ، ادبیات اشرافی و فردی بود . خوانندگان ثابت و مشخصی نداشت . اما ادبیات رئالیستس در زمانی رشد كرد كه دیگر اثری از اشراف نبود و بورژوا زی جای ان را گرفت و این مردم تازه به دوران رسیده میخواستند بیشتر بدانند و زودتر از خود و جامعه قبلی خود جدا شوند لذا كتاب می خرید ، می خواند و موفقیت نمایشنامه‌ها را درتئاتر تضمین می كرد و بالطبع دنیای معاصر زمینه‌ی آثار ادبی بود و طبعا این آثار به لو دادن نقاط ضعف همین جامعه می‌پرداخت . نیشتری شده بود كه دمل‌ها را سر باز میكرد و ارزش‌های جا افتاده پیشین را به باد انتقاد می‌گرفت . برجسته ترین اثر ، در آن زمان اثری بود كه سرشار از مخالفت باشد . به كارهای فلوبر ، گنگور ، ایبسن ، استریند برگ ، تورگنیف ، و تولستوی مراجعه كنید .

فلوبر و رئالیسم

فلوبر قهرمانان خود را ، مانند مثال های واقعی‌شان در اجتماع زندگی بخشیده و سپس آنها را تا دم مرگ همراهی كرده است . اما عقاید خودرا هرگز به صورت اصول قاطع و قاعده و قانون بیان نكرده‌است . او این نكته را كه رمان باید شامل هدف اخلاقی روشن باشد و یا از یك تز سیاسی و اجتماعی و یا مذهبی مایه بگیرد ، انكار می‌كند و می نویسد « رمان‌نویسی كه رمان را در خدمت یك « تز » قرار می‌دهد ، نه تنها به رسالت هنرمند خیانت می‌كند ، بلكه هنر را تنزل می‌دهد و مبتذل می‌سازد و دانسته یا ندانسته ، آن را به جای اینكه خود « هدف » باشد به صورت « وسیله » در می‌آورد . وسیه‌ای پرسود برای هدفی كه غالبا نفعی در آن دارد … اگر نویسنده به زیبایی هنری دست یابد ، از همین طریق به زیبایی اخلاقی نیز خواهد رسید .
بدینسان فلوبر رئالیسم را اینگونه تعریف می كند . رمان نویس ، در درجه اول ، هنرمندی است كه هدفش ایجاد اثر هنری كامل است . اما این كمال به دست نمی‌اید مگر اینكه نویسنده همان‌طور كه درباره مسائل مختلف ، افكار پراكنده ای را كه دارد از مغزش دور می‌كند ، عكس‌العمل‌های احساساتی و هیجانات شخصی خود را هم از خود دور كند . رمان نویس باید اثر « غیر شخصی » به وجود بیاورد . از این نظر هیچ كس به اندازه‌ی رمان نویس با شاعر غنایی فرق ندارد . … هنرمند باید كاری كند كه آیندگان گمان كنند او زندگی نكرده‌است . آنهایی كه هیجانات خودشان را در آثارشان گسترش می‌دهند ، شایسته‌ی نام هنرمند واقعی نیستند . آنها دلقكند . دلقك . معركه گیرانی هستند كه برای به دست آوردن چیزی ، بر روی قلب خودشان پشتك و وارو می‌زنند .
رمان نویس ، برای اینكه تصویری كه ترسیم می كند درست و واقعی باشد ، باید عادل باشد و نسبت به شخصیت‌هایش بی‌طرفی قاضی را داشته باشد نسبت به طرف‌های دعوا .
انسان وقتی كه با زندگی در‌آمیخته باشد ، آن را آن‌طور كه باید نمی‌بیند . كمال مطلوبی كه هنرمند دارد برای او به منزله قانون است . این كمال مطلوب به او اجازه می‌دهد تا به شخصیت‌های خود مشخصات كلی یك« تیپ » را بدهد . در واقع جالب بودن رمان بسته به این نیست كه در آن مشخصات استثنایی و حتی بی‌نظیر یك فرد تشریح شود ، بلكه هر یك از اشخاص رمان باید انسانی باشد با كلیت انسانی‌اش و تصویر گروهی از افراد بشری باشد با خصوصیاتی كه كم و بیش همگانی است …

زیان‌های الهام برای هنرمند
… باید از هر چیزی كه شبیه الهام است حذر كرد . زیرا نوعی طرفداری و هیجان ساختگی است كه انسان عمدا در خود ایجاد می كند و به خودی خود پیدا نمی‌شود . ضمنا انسان با الهام زندگی نمی‌كند . پگاز اغلب به جای اینكه چهار‌نعل بدود ، راه می‌رود . همه‌ی استعداد انسان در این است كه رفتار او را به آن صورتی كه می‌خواهد در بیاورد
فلوبر معتقد بود : الهام كه در همه‌ی هنر‌ها زیان‌بخش است ، در هنر رمان‌نویس زیانش دو برابر می‌شود . زیرا گذشته از اینكه نمی‌گذارد نویسنده ، اگاهانه از همه‌ی امكانات هنرش استفاهه كند او را از آن كوشش صبورانه و جانكاهی كه مواد لازم را برای اثرش فراهم می‌كند – مشاهده – باز می‌دارد زیرا رمان – از نظر فلوبر – تنها یك كار هنری نیست ، بلكه در عین‌حال یك كار رئالیستی است . جستجوی دقیق و صبورانه‌ی امر واقع ، جزئیات روزمره و تیپیك و حركات و رفتار‌های رازگویانه با درخشش‌های ناگهانی مخیله و سرمستی زودگذز آن همان‌قدر ناسازگار است كه كار سنگین و دقیق هنرمند مویسقی‌دان در مراعات مكث‌ها و اصوات .
موپاسان كه تعلیم دیده‌ی فلوبر است در ادامه این مبحث می‌گوید : آن‌چه را كه انسان می خواهد بیان كند ، باید مدتی دراز و با دقت فراوان به آن نگاه كند ، تا بتواند جنبه‌ای از آن را پیدا كند كه پیش از او به وسیله كس دیگری گفته نشده باشد . در هر چیز جنبه‌‌ی بیان نشده‌ای وجود دارد . زیرا ما عادت كرده‌ایم از چشمانمان فقط با خاطره‌ی آن‌چه پیش از ما درباره‌ی شی مورد نظرمان اندیشیده شده است استفاده كنیم . كوچكترین چیز‌ها هم جنبه‌ی ناشناخته و اصیلی دارند . باید آن را پیدا كنیم … به این ترتیب است كه كار انسان بدیع و اصیل می‌گردد
پس رمان‌نویس باید واقعیت را به‌طور مداوم و پیگیر مشاهده كند تا خصوصیات تازه‌ای از آن را به دست بیاورد . خصوصیاتی كه چشم‌های بی‌استعداد‌تر و بی دقت نمی‌توانند ببینند او رفته رفته عادت می‌كند به اینكه آدم‌های دور وبر خودش را به صورت شخصیت‌های یك كتاب ببیند و با نوعی تلاش ذهنی كه اغلب دردناك است خود را به درون اشخاص رمان منتقل كند ، نه اینكه آنها را به سوی خود بكشد .
اما زیان سومی كه الهام به سومین عامل سبك فلوبر یعنی « توجه به قالب » می‌زند كمتر از دو مورد دیگر نیست . هنر نثر نویس بسیار دشوار‌تر از هنر شاعر است . زیرا شاعر متكی به « قواعد ثابت » و « مقادیری راهنمایی عملی است كه علم و فن حرفه‌ی او را تشكیل می‌دهد » حال‌آنكه : در كار نثر احتیاج به احساس عمیق نوعی وزن فرار هست ، بی هیچ قاعده و قطعیتی ؛ خصائصی مادر‌زادی و نیز قدرت تعقل و حس هنرمندانه‌ی بسیار ظریف و موشكافانه‌ای لازم است تا در هر لحظه بتوان حركت ، رنگ و آهنگ سبك نوشته را به تبع آنچه باید بیان شود تغییر داد .
گذشته از دشواری‌هایی كه اختصاص به سبك دارد ، دشواری دیگری هم وجود دارد كه در ارتباط با كار ترتیب كلمات است كه آن نیز دارای اهمیت زیادی است . نسبت قسمت‌های مختلف اثر ، روشنی و هماهنگی آن ها ، عبور از قسمتی به قسمت دیگر ، این‌ها برای برای رمان نویسی كه پابند هنر است آشكالات فراوانی تولید می كند . چنان كه فلوب هم از این بابت رنج بسیار برده است .
باید متذكر شد ، سبك فلوبر دستور‌العملی برای همه‌ی آثار رئالیستی شمرده نمی‌شود . زیرا شكل افراطی سبك فلوبر ، به رمانی منجر می‌شود كه عبارت از فرم خالص است و محتوای مادی آن كه از راه مشاهده به دست می‌آید یا كاملا رنگ می‌بازد و یا بهانه‌ای و فرصتی می‌شود برای سبك به مفهوم وسیع كلمه . یعنی همان « كتاب بر روی هیچ » كه فلوبر به هنگام مشاهده‌ی بازی نور بر روی یكی از دیوار‌های « آكروپل» به آن فكر می‌كرد : رمانی كاملا انتزاعی كه همه‌ی زیبایی آن عبارت است از رابطه‌ی رنگ‌ها و خطوط و همه‌ی وجودش را ساختمان جمله‌ها و نو پردازی تشكیل خواهد داد . اما در ورای این رویا كه شاید تحقق ناپذیر باشد ، فلوبر كوشیده است كمال مطلوب تاز‌ای را پیشنهاد كند و آن اتحاد و تمایلی است كه تا زمان او با هم متضاد شمرده می‌شد ؛ دقت پربار واقعگرایی و ذوق هنری خالص .
اگر بخواهیم به ویژگی‌های كار فلوبر و رئالیسم در آثار و گفته‌های او بپردازیم مثنوی هفتاد من كاغذ شود . پس عجالتا به پیگیری رئالیسم می‌پردازیم تا در فرصتی دیگر ، اگر دست داد دنباله‌ی این بحث را ادامه دهیم

در مبحث قبلی گفتیم كه رمانتیك مكتبی ذهنی یا درونی subjectif است ، یعنی خود نویسنده در جریان نوشته‌اش مداخله می‌كند و به اثر خود جنبه‌ی شخصی و خصوصی می‌دهد . حال‌آنكه رئالیسم ، مكتبی برونی یا عینی ‌objectif است نویسنده رئالیست هنگام آفریدن اثر بیشتر تماشاگر است و افكار و احساسات خود را در جریان داستان ظاهر نمی‌سازد . رئالیسم می‌خواهد همه‌ی واقعیت را كشف كند اما در خواننده‌اش این احساس را تولید كند كه این واقعیت است كه ظاهر می‌شود . برای این منظور به هنری غیر شخصی متوسل‌می‌شود كه نویسنده از آن حذف گردیده است . رمان نویس از تظاهر به حظور خود در اثر ، از رازگویی‌های احساساتی و از فلسفه‌بافی احتراز می كند . حتا از نمایاندن خود در اثر به عنوان نویسنده هم خودداری می كند به این ترتیب در رئالیسم روش بالزاك هم متروك شده است . رمان نویس اینجا حق ندارد صدای خود را با صدای شخصیت اثرش در‌آمیزد . درباره‌ی او قضاوت كند و یا سرنوشت‌شان را پیش‌بینی كند . اطلاعی كه او درباره‌ی هر یك از قهرمان‌هایش دارد درست به اندازه‌ای است كه شخصیت دیگر رمان هم می‌تواند داشته باشد . او هرگز خود را به عنوان مشاهده گر ممتاز و مطلع عرضه نمی‌كند و در واقع كمدی بی‌اطلاعی را بازی می‌كند . گفتگوها‌ی بین شخصیت‌ها به تدریج شرح ماجرا را می‌سازند و معمولا صحنه‌ای كه شرح داده می‌شود ، در همان لحظه‌ی روایت جریان می‌یابد .

شخصیت پردازی و موضوع
در این سبك نویسنده هیچ لزومی نمی بیند تا فرد مشخص و غیرعادی و یا عجیبی را كه با اشخاص معمولی تفاوت دارد ، به عنوان قهرمان اثر خود انتخاب كند . او شخصیت خود را از میان مردم و از هر محیطی كه بخواهد انتخاب می‌كن د (‌یك شخصیت كاملا معمولی و در یك كلام نمونه‌ی نوعی انسان ) این فرد ممكن است نمونه‌ی برجسته و موثر یك عده از مردم باشد اما فردی مشخص و غیرعادی نیست . مثلا وقتی كه می‌خواهد یك صحنه‌ی جنگ را توصیف كند به دنبال فرمانده لشكر نمی گردد و بلكه یك سرباز معمولی و یا یك افسر جزء را انتخاب می كند . زیر این دو به میدان جنگ نزدیك تر و در یك‌كلام مستقیما درگیر با جنگ و مسائل جنگ هستند كه فرمانده نیست .
در مورد موضوع اثر ، رئالیست به هیچ‌وجه خود را مجبور نمی كند كه مثل رمانتیك‌ها عشق را موضوع اصلی اثرش قرار دهد . او معتقد است كه عشق نیز پدیده‌ای است مانند سایر پدیده‌های اجتماعی و هیچ برتری بر دیگر پدیده‌ها ندارد . همچنین حوادث تصادفی و دور از واقع و بی تناسب در آثار رئالیستی دیده نمی‌شود ( كسی با یك نصیحت تغییر اخلاق و روحیه نمی‌دهد و یا از عشق نمی‌میرد و دست به خودكشی نمی‌‌زند . وحدت مصنوعی در آثار آنان وجود ندارد ، بلكه وقایع ، از تعدادی حوادث عادی و چه‌بسا حقایق به ظاهر آشقته‌ای است كه پشت‌سر هم اتفاق‌می‌افتد و نویسنده می‌كوشد كه با استفاده از تاثیر محیط و اجتماع خارج و وضع روحی شخصیت‌های خود ، روابط طبیعی‌ی را كه در لابلای حوادث وجود دارند را نشان دهد

صحنه در آثار رئالیسم و رمانتیسم
صحنه‌سازی ، تشریح و تجسم محیطی كه حادثه در آن اتفاق می‌افتد در این دو سبك فرق بسیار با یكدیگر دارد . رمانتیك‌ها كاری به واقعیت ندارند ، بلكه آن صحنه را بنا به وضعی كه به داستان خود داده است می‌سازد و كاری می كند كه آ» صحنه نیز در خواننده‌ی احساساتی موثر افتد و نفوذ او را بیشتر سازد . اما رئالیست‌ها ، بدین قصد صحنه را تشریح می كنند تا خواننده از طریق آن بیشتر با شخصیت‌ها و وضع روحی آنها آشنا شود . مثلا بالزاك به این دلیل در آغاز كتاب باباگوریو ، همه‌ی اتاق‌های پانسیون « مادام ووكر » را با آن دقت توصیف می كند كه نشان دهد ، آن پدر با عاطفه‌ای كه همه‌ی ثروت خود را به پای دخترش ریخته در چه مكانی زندگی می‌كند و آن مكان چه تاثیری بر روحیه‌ی آن پیرمرد داشت . و فلوبر در مادام بوواری آنهمه توضیح و تفصیل خسته كننده را از یك محیط روستایی ، شرح می‌دهد تا خواننده بتواند عمل مادام بوواری را درك و توجیح كند . اگر این قسمت‌ها را از كتاب خذف كنیم ، خواننده‌ای كه این كتاب را می‌خواند نمی‌تواند پی ببرد چرا اما در حین گردش ، میان بازوهای رودلف می‌افتد . در نتیجه این كار او را غیرعادی و دور از واقعیت تصور می‌كند و ارزش رئالیستی كتاب از نظر پنهان می‌ماند
رئالیسم ریشه در دو عامل انسان و طبیعت ( زندگی ) دارد كه جهان بدون این دو بی معناست . از این رو فقط زمانی از بین خواهد رفت كه روی این كره خاكی ، این دو عامل ، یعنی انسان و زندگی از بین رفته باشند .واقع‌گرایی ، اصولا حاصل رویكرد سالم و بدور از ناهنجار‌ی‌های روحی و روانی انسان با پدیده‌های موجود و معنادار زندگی است . حتا زمانی كه واقعیت در ذهن ما درونی می‌گردد و در ارتباط با آن به ناشناخته‌های فراوان دیگری هم سر می‌زنیم ، باز آنچه در ذهن داریم و برای آن فرم‌های خلاقانه ومتنوع قائلیم ، نتیجه برخورد و شناخت و زندگی كردن ما در دنیای واقعی است .
اما باید توجه كرد رئالیسم نشان دادن و كپی كردن لایه بیرونی و روابط ظاهری بین عوامل و پدیده‌های جامعه و طبیعت نیست ، زیرا این وانموده‌ای از واقعیت است . رئالیسم روند پیچیده و عمیقی دارد ، یعنی آنچه "‌هست " نیست ،بلكه " هست " به اضافه‌ی " باشد " های گوناگون است ، آنهم به شرطی ‌كه نویسنده مكانیسم درونی این تحول را انسانی بكند و برای انسان‌های دیگر هم باورپذیر و درونی شود . وقتی همه‌چیز در حال تغییر و تحول است ، قطعا موضوع‌ها و تئوری‌ها هم از یك ساختار موضوعی نسبی برخوردار خواهند بود . لاجرم واقعیت در همه‌ی شكل‌هایش همواره فرایند عوض شدن را طی می‌كند و روند آن به حدی پیچیده و متنوع است كه ما را شگفت زده می‌كند



|
Comments: Post a Comment

بازگشت به قصه‌ی كرمان
template designed by Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com
?