مكتبهای ادبی |
[
[
تماس با من ] |
â?? دربارهي زندگي و آثار پابلو پيكاسو(1973ـ 1881) Pablo Picasso
|
ترجمهي ياسمن ميرجلالي نقل از ماندگار : http://mandegar.info/1383/Day83/Pablo%20Picasso.htm پابلو پيكاسو يكي از پركارترين و بانفوذترين هنرمندان قرن بيستم است. او در نقاشي، مجسمهسازي، قلمزني، طراحي و سفالگري هزاران اثر خلق كرده است. او مكتب كوبيسم را به همراه جرجيس براك(Georges Braque) در ميان نقاشان جا انداخت و فن اختلاط رنگ بر پردة نقاشي را به عالم هنر معرفي كرد. پيكاسو در بيستوپنجم اكتبر سال 1881 در مالاگا، شهري در اسپانيا به دنيا آمد. او فرزند يك نقاش تحصيل كرده به نام جوز روئيزبلنكو (Jose Ruis Blanco) و مارياپيكاسو (Maria Picasso) بود كه از سال 1901 نام خود را به نام خانوادگي مادرش تغيير ميدهد. پابلو از همان دوران كودكي به نقاشي علاقه پيدا ميكند و از ده سالگي نزد پدرش كه معلم يك آموزشگاه هنري بود. اصول اولية نقاشي را فراگرفت و دوستانش را با كشيدن نقاشي بدون بلند كردن قلم يا نگاه كردن به كاغذ سرگرم ميساخت. در سال 1895 به همراه خانواده به بارسلونا تغيير مكان دادند و پيكاسو در آنجا در آكادمي هنرهاي عالي به نام لالنجا (La Lonja) به تحصيل مشغول شد. در اوايل كار، ديدار او از مكانها و گروههاي مختلف هنري تا سال 1899 در پيشرفت هنريش بسيار تأثيرگذار بود. در سال 1900 ميلادي اولين نمايشگاه پيكاسو در بارسلونا تشكيل شد. در پاييز همان سال به پاريس رفت تا در آنجا مطالعاتي در ابتداي قرن جديد داشته باشد و در آوريل 1904 در پاريس اقامت كرد و در آنجا به وسيلة آثار امپرسيونيست خود به شهرت رسيد. پيكاسو زماني كه به كار مشغول نبود، از تنها ماندن خودداري ميكرد و به همين دليل در مدت كوتاهي حلقة دوستانش كه شامل گيلائوم آپولنيير(Guillaume Apollinaire)، ماكس جاكب (Max Jacob) و لئواستين (Leo Stein) و همچنين دو دلال بسيار خوب به نامهاي آمبوريسه ولارد (Amborise Vollard) و برسول (Berthe Weel) بود، شكل گرفت. در اين زمان خودكشي يكي از دوستانش به روي پابلوي جوان تأثير عميقي گذاشت و تحت چنين شرايطي دست به خلق آثاري زد كه از آن به عنوان دورة آبي (Blue Period) ياد ميكنند. در اين دوره بيشتر به ترسيم چهرة آكروباتها، بندبازان، گدايان و هنرمندان ميپرداخت و در طول روز در پاريس به تحقيق بر روي شاهكارهايش در لوور (Louvre) و شبها به همراه هنرمندان ديگر در ميكدهها مشغول ميشد. پابلوپيكاسو در دورة آبي بيشتر رنگهاي تيره را در تابلوهاي نقاشي خود به كار ميگرفت. اما پس از مدت كوتاهي اقامت در فرانسه با تغيير ارتباطات، جعبة رنگ او به رنگهاي قرمز و صورتي تغيير پيدا كرد. به همين دليل به اين دوره دوره رز (Roze Period) ميگويند. در اين دوران پس از دوستي با برخي از دلالان هنر، شاعر آن زمان ماكسجاكب و نويسندة تبعيدي آمريكايي، گرترود استين (Gertrude Stein) و برادرش لئو (Leo) كه اولين حاميان او بودند، سبك او به طور محسوسي عوض شد به طوريكه تغييرات دروني او در آثارش نمايان است. و تغيير سبك او از دورة آبي به دورة رز در اثر مهم او به نام لسديموسلس اويگنون (Les Demoiselles Ovignon) نمونهاي از آن است. كار پابلوپيكاسو در تابستان سال 1906، وارد مرحلة جديدي شد كه نشان از تأثير هنر يونان شبه جزيرة ايبري و آفريقا بر روي او بود كه به اين ترتيب سبك پرتوكوبيسم (Protocubism) را به وجود آورد كه توسط منتقدين نقاش معاصر مورد توجه قرار نگرفت. در سال 1908 پابلوپيكاسو و نقاش فرانسوي جرجيسبراك متأثر از قالب امپرسيونيسم فرانسوي سبك جديدي را در كشيدن مناظر به كار بردند كه از نظر چندين منتقد از مكعبهاي كوچكي تشكيل شده است. اين سبك كوبيسم نام گرفت و بعضي از نقاشيهاي اين دو هنرمند در اين زمينه آنقدر به هم شبيه هستند كه تفكيك آنها بسيار مشكل است. سير تكاملي بعدي پابلو در كوبيسم از نگاه تحليلي (11ـ1908) به منظر ساختگي و تركيبي كه آغاز آن در سالهاي 13ـ1912. بود ادامه داشت در اين شيوه رنگهاي نمايش داده شده به صورت صاف و چند تكه، نقش بزرگي را ايفا ميكند و بعد از اين سالها پيكاسو همكاري خود را در بالت و توليدات تئاتر و نمايش در سال 1916 آغاز كرد و كمي بعد از آن آثار نقاشي خود را با سبك نئوكلاسيك و نمايش تشبيهي عرضه كرد. اين نقاش بزرگ در سال 1918 با الگا (Olgo)، رقاص بالت ازدواج كرد و در پاريس به زندگي خود ادامه داد و تابستانهايش را نيز در كنار ساحل دريا سپري ميكرد. از سال 1925 تا 1930 درگير اختلاف عقيده با سوررئاليستها بود و در پاييز سال 1931 علاقمند به مجسمهسازي شد و با ايجاد نمايشگاههاي بزرگي در پاريس و زوريخ و انتشار اولين كتابش به شهرت فراواني رسيد. در سال 1936 جنگ داخلي اسپانيا شروع شد كه تأثير زيادي به روي پيكاسو گذاشت به طوريكه تأثير آن را ميتوان در تابلوي گورنيكا ـ Guernicoـ (1937) ديد. در اين پردة نقاشي بزرگ، بيعاطفگي، وحشيگري و نوميدي حاصل از جنگ به تصوير كشيده شده است . پابلو اصرار داشت كه اين تابلو تا زماني كه دموكراسي ـ كشور اسپانيا به حالت اول برنگردد به آنجا برده نشود. اين تابلوي نقاشي به عنوان يكي از پرجاذبهترين آثار در موزة مادريد سال 1992 در معرض نمايش قرار گرفت. حقيقت اين است كه پيكاسو در طول جنگ داخلي اسپانيا، جنگ جهاني اول و دوم كاملاً بيطرف بود از جنگيدن با هر طرف يا كشوري مخالفت ميكرد. او هرگز در اين مورد توضيحي نداد. شايد اين تصور به وجود آيد كه او انسان صلحطلبي بود اما تعدادي از هم عصرانش از جمله براك بر اين باور بودند كه اين بيطرفي از بزدلياش ناشي ميشد. به عنوان يك شهروند اسپانيايي مقيم پاريس هيچ اجباري براي او نبود كه در مقابل آلمان در جنگ جهاني مبارزه كند و يا در جنگ داخلي اسپانيا، خدمت براي اسپانياييهاي خارج از كشور كاملاً اختياري بود و با وجود اظهار عصبانيت پيكاسو نسبت به فاشيست در آثارش، هرگز در مقابل دشمن دست به اسلحه نبرد. او با وجود كنارهگيري از جنبش استقلالطلبي در ايام جوانيش حمايت كلي خود را از چنين اعمالي بيان ميكرد و بعد از جنگ جهاني دوم به گروه كمونيست فرانسه پيوست و حتي در مذاكرة دوستانة بينالمللي در لهستان نيز شركت كرد اما نقد ادبي گروهي از رئاليستها در مورد پرترة استالين (Stalin) ، علاقة پيكاسو را به امور سياسي كمونيستي سرد كرد. پيكاسو در سال 1940 به يك گروه مردمي ملحق شد و شمار زيادي از نمايشگاههاي پيكاسو در طول زندگي اين هنرمند در سالهاي بعد از آن برگزار شد كه مهمترين آنها در موزة هنر مدرن نيويورك در سال 1939 و در پاريس در سال 1955 ايجاد شد. در 1961، اين نقاش اسپانيايي با جاكوئيلينركو (Jacqueline Roque) ازدواج كرد و به موگينس (Mougins) نقل مكان كرد. پابلوپيكاسو در آنجا خلق آثار با ارزش خود همانند نقاشي، طراحي، عكسهاي چاپي، سفالگري و مجمسهسازي را تا زمان مرگش يعني هشتم آوريل سال 1973 در موگينس فرانسه ادامه داد. در سالهاي هشتاد يا نود سالگي، انرژي هميشگي دوران جوانيش بسيار كمتر شده بود و بيشتر خلوت ميگزيد. همسر دوم او جاكوئيلينركو به جز مهمترين ملاقات كنندگانش و دو فرزند پيكاسو، كلاد و پالوما (Claude and Paloma) و دوست نقاش سابقش، فرنكويسگيلت (Francoise Gillot) به كس ديگر اجازة ملاقات با او را نميداد. گوشهگيري پابلوپيكاسو بعد از عمل جراحي پروستات در سال 1965 بيشتر شد و با اختصاص دادن تمام نيرويش به كار، در كشيدن تابلو جسورتر گشت و از سال 1968 تا سال 1971 سيل عظيم نقاشيهايش و صدها قلمزني بشقاب مسي در معرض ديد عموم قرار گرفت. اين آثارش در اين زمان توسط بسياري از روياپردازان ناديده گرفته شد به طوريكه داگلاس كوپر (Dauglas Coper)، آثار پاياني او را به عنوان آثار يك پيرمرد عصباني در اتاق مرگ ناميد. پيكاسو همچنين مجموعهاي قابل توجه از آثار ديگر نقاشان معروف هم دورة خود مانند هنري ماتيس (Henri Matisse) را نگهداري ميكرد و چون هيچ وصيتنامهاي در زمان مرگش نبود به عنوان ماليات ايالتي فرانسه، بعضي از آثار و مجموعههاي او به دولت داده شد. اين نقاش و مجسمهساز اسپانيايي با خلق آثارش گام مهمي در هنر مدرن برداشت. او در ابداع و نوآوري سبكها و تكنيكهاي نقاشي بينظير بود و استعداد خدادادي او به عنوان يك نقاش و طراح بسيار قابل اهميت است. او در كار كردن با رنگ روغن، آبرنگ، پاستل، زغال چوب، مداد و جوهر بسيار توانا بود و با ايجاد آثاري در مكتب كوبيسم استعداد بينظير خود را به بهترين شكل به كار گرفت و با وجود آموزش محدود علمي (كه تنها يك سال از دورة تحصيلاتي را در آكادمي رويال مادريد به پايان رساند) تلاش هنرمندانهاي را در تغيير جهت فكري خود انجام داد. از پابلوپيكاسو به عنوان پركارترين نقاش تاريخ ياد ميشود. در حاليكه دوستانش به او توصيه ميكردند كه در سن هفتادوهشت سالگي دست از كار بردارد اما او مخالفت ميكرد. مرگ او در حالي به وقوع پيوست كه با تعداد زيادي تابلو و آثار ارزشمند، مركب از علائق شخصي و به دور از در نظر گرفتن بازار هنر يك ثروتمند محسوب ميشد. و اخيراً در سال 2003 خويشاوندان پيكاسو موزة وقف شدهاي را در زادگاه پيكاسو يعني مالاگا به نام موسيوپيكاسومالاگا راه انداختند. پيكاسو دورههاي هنري مختلف را گذراند كه كمترين هنرمندي به چنين تجربة عظيمي دست پيدا ميكند. يكي از مهمترين دورة كاري پيكاسو چنانكه پيش از اين گفتهشد، دورة آبي بود. با وجود اينكه تعهدات كاري در فرانسهي اواخر قرن نوزدهم و اوايل هنر قرن بيستم كمتر شده بود شايد هيچ هنرمندي به اندازة پيكاسو در تعهد كاري خود، تلخي زندگي را آنقدر بزرگ نمايش نداد .اين تلخي منحصراً در دورة آبي (1904ـ1901) به اوج خود رسيد چنانكه از مجموعة رنگهاي ماليخوليايي آن دوره با سايه روشن آبي و حاشية تاريك آن بر ميآيد بدون شك زندگي در فقر خانوادگي در زمان جواني در سالهاي اولية زندگيش در پاريس و برخورد با كارگران و گدايان اطراف خود در كشيدن پرترة شخصيتها با حساسيت و احساس ترحم هر چه بيشتر نسبت به آنها تأثير زيادي گذاشته است. زن اطوكش( Woman Jroning) در پايان دورة آبي با رنگهاي روشنتر اما هنوز با طرح غمافزاي شامل سفيد و خاكستري تصور اصلي فرسودگي و رنج پيكاسو را نشان ميدهد. اگر چه واقعيت اقتصادي و اجتماعي در پاريس آن دوره ريشه كرده بود. رفتار دوستانة اين هنرمند در اين مورد كه با خطوط زاويهدار و متقارن، دين هنري خود را با تركيب خطوط امتداد داده شده و ظريف كه با نفوذ به حقايق تجربي مورخ معروف الگركو (El Greco) به آنها رسيده بود، نمايش ميداد و پيكاسو در آنجا اين موضوع را با حضور تقريباً معنوي و خيالي از آن زن به عنوان مثالي از فقر و بدبختي آن دوره نشان داده است. توجه پيكاسو در مدت كوتاهي از كشيدن نقاشيهايي با كناية اجتماعي و مذهبي به سوي تحقيق در فضاي ديگر و خلق آثاري برد كه اوج آن در مكتب كوبيسم به ثمر رسيد. پرترة فرناند با روسري زنانة سياه (Fernande with a black Montilla) اثري در اين مرحلة كاري است. خيالي بودن تصوير با رنگبندي مناسب و ضربههاي قلم موي پرنشاط نشان از معشوقة او فرناند اليور (Fernonde Oliver) ميدهد كه روسري به سر كرد، و سمبل هنر اسپانيايي او است. از ايجاد سبك شمايلي از صورت او با مشخصات خلاصه شده ميتوان افزايش علاقة پيكاسو را در خلاصه كردن ويژگيها و استحكام پيكرتراشي پيشگويي كرد كه اين تأثير را در آثار بعدي او ميبينيم. كوبيسم در سالهاي تعيين كنندة 14ـ1907 به عنوان جديدترين و بانفوذترين سبك هنري قرن بيستم بسيار مورد توجه قرار گرفت و وسعت پيدا كرد. زمان قطعي توسعة آن در طول تابستان 1911 اتفاق افتاد. همان موقعي كه پابلوپيكاسو و جرجيس براك پا به پاي هم به اين سبك نقاشي ميكردند. تنگ، كوزه و كاسة ميوه (Carafe, Jug and Fiuit Boul) مراحل اولية اين سبك نقاشي پيكاسو را نشان ميدهد. سطوح آن با صراحت به چند قسمت تقسيم شده اما با اين وجود به طور پيچيدهاي چند تكه نشدند. از نظر شكل و قالب تودهاي از خيال و وهم را در خود نگهداشته و با وجود اينكه از وجهي دراماتيكي آن كاسته شده است، اما قابل چشمپوشي نيست . در سير تحولي اين سبك، براك و پيكاسوكوبيسم تحليلي را تقريباً در موضوع اختلال حواس كامل به وجود آوردند كه در بين آثار پيكاسو ارگزن (Accordionist) تركيب گيج كنندهاي از اين نوع بود. چندي بعد پيكاسو مرگ كوبيسم را با يادگاري زندگي آرام ماندولين و گيتار (Mondolin and Guitar) در طول مهماني شبنشيني در پاريس در حضور شركتكنندگان كه فرياد ميزدند «پيكاسو در ميدان رقابت مرد» اعلام كرد. اين مهماني در آخر شب با يك شورش و آشوب به پايان رسيد و تنها با ورود پليس فرونشانده شد. سري تابلوهاي رنگآميزي شدة بعدي پيكاسو در سبك كوبيسم با تركيبي شجاعانه در شكلهاي به هم پيوسته چنين قضاوتي را بياعتبار ميكند و در پايان از روش تكنيكي كارش به دفاع ميپردازد. اما هنرمند حقيقتاً در پي احياي كشفيات قبلي خود نبود. واضح است كه تصاوير بنياني و نماهاي اشباع شده گواهي به قدرداني او از پيشرفت همزمان در نقاشي سوررئاليست ميدهد كه مخصوصاً اين تأثير از آثار آندرماسون (Andre Masson) و خوان ميرو (Joan Miro) برخاسته است. بعد از نمايش قطعهاي از موضوع خاموشسازي و كاهش نور در 1911، در سالهاي بعد پيكاسو و براك تصورات ذهني بيشتري را در نقاشيهاي خود به كار بردند كه معمولاً از محيط هنركدهها و كافهها گرفته ميشد و بدون كنار گذاشتن شيوههاي كوبيسم تحليلي، شيوة جديدي را توسعه دادند كه به كوبيسم تركيبي از آن نام برده ميشد. در اين نوع سبك تركيباتي را با رنگهاي متنوع و به طور وسيعتر به وجود آوردند و در تابستان سال 1912، براك اولين مقوايي را كه چسب و گلرس و چيزهاي ديگر را به آن ميچسبانند ساخت و پيكاسو نيز در تابلوي «پيپ، گيلاس جام و عرق ويوكس» (Pipe, Glass, Bottle of vieux Marc) از همين شيوه پيروي كرد و كدري رنگهاي كارهاي قبلي او از بين رفت و شفاف شد و شفافيت اين مورد با نشان دادن قسمتهايي از گيتار در پشت گيلاس نشان داده شده است و نيز مطمئناً فضايي را بين ديوار و صفحة تصوير اشغال ميكند و موقعيتهاي نسبي در تابلو كاملاً دو معنايي هستند. از سال 1927 تا سال 1929 پابلوپيكاسو در فعاليت هنري خود از ميان روشهاي كاري خود استقلال خود را به طور استادانهاي در آثارش به دست آورد و در دنبالة كارهاي گوناگون بهترين مثال موجود، تابلوي كارگاه هنري (The Studio) (28ـ1927) است كه به سبك كوبيسم تركيبي به تصوير كشيده شده است كه به اجراي مقتدر و برجسته تبديل شده است تقابل خطوط با قواعد هندسي مشخص پيكر مجسمههاي آن زمان پيكاسو را تداعي ميكند. تصاوير در «كارگاه هنري» ميتواند با مجسمة نيمتنه در سمت چپ و پرترة تمام قد در سمت راست به شكل ابتكاري بسيار عالي قابل تشخيص باشد او به ميل بينندگان براي اعتقاد به حقيقت اشياي نمايش داده شده تكيه ميكند و مجسمة نيمتنه در اين تابلو كه سه چشم دارد ممكن است ويژگيهاي شخصيتي پيكاسو را در اثر هنري خود منعكس سازد. مطلبي كه ميتوان از روي اين تابلوهاي پرارزش فهميد اين است كه اثر متقابل حقيقت و خيال، دغدغة مهمي در تمام طول زندگي پيكاسو بود. منابع: www.FamousPainters.Com www.Artseek.Com www.Guggenheimcollection.Org WWW.MesCushayward.Edu WWW.LucidCate.Com 10:51 AM ali kermani
Comments:
Post a Comment
بازگشت به قصهی كرمان |
|
template designed by
![]() |